بسم رب المهدی
شاید گرفته باشد این دلم
شاید سوخته باشد این دلم
ولی هرچه می کشد از آن ماجرای سیلی می کشد
شاید آتش درب خانه من را به آتش کشیده باشد
اما می دانم آتش دلم از بازوی شکسته است
درد عالم از میان آن شعله ها آب می خورد
غم دنیا از نامردی آن ها اب می خورد
آتش دنیا از پهلوی شکسته آب می خورد
غریبی و تنهایی دنیا از رفتن محسن آب می خورد
مظلومی دنیا از بردن دست بسته در کوچه ها آب می خورد
خستگی دنیا از بستر و روی گرفته آب می خورد
حالا بازم می توانی بگویی که چرا ما در غربت و تنهایی و مظلومی به سر می بریم؟
تا بوده همین بوده و هست شیعه باید آتش بگیرد
شیعه باید لگد بخورد
شیعه باید تازیانه بخورد
شیعه باید سیلی بخورد
شیعه مظلوم است
اما همه ی این ها در غیبت منتقم است و باید تحمل کند و خواستار آمدن بی همتای دوعالم شود.
همه ی این ها در یک طرف غربت و تنهایی در زیر آفتاب سوزان در دشت بلا یک طرف
بازهم این ها همه یک طرف غربت و ناله ی کودکی داغدیده در خرابه ای تاریک یک طرف
بازهم همه ی اینها یک طرف و سپید شدن موهای جوان ترین عمه سادات یک طرف
بازهم بگویم یا اینکه بازهم دنبال پاسخ پرسشت هستی؟
بازهم بگویم که چرا بزرگترین شخصیت جهانی و بزرگترین سید جهان چرا تنها و غریب است؟
کسی آمد انقلابی را به پا کرد و کسی آمد این انقلاب نگه داشت و داشته است
شاید بعضی گویند چه سخنان بی سر و تهی نوشته است
اما باید دلسوخته باشی و غریب تا بفهمی این سخنان از کجا و برای چه کسی گفته شده است
و ربطش به غریبی و مظلومی شیعه در دنیا و غیبت آن عالم امکان چیست.
باید سینه سوخته باشی ندای یافزه را بفهمی
شاید هرکس نفهمد اما آن هرکس فقط کمی فقط کمی گوش بسپارد به آن به خوبی خواهد فهمید...